خوش آواز، دارای آواز و صدای خوشایند و دلنشین برای مثال نگه داشت بر طاق بستان سرای / یکی نامور بلبل خوش سرای (سعدی۱ - ۱۵۶) خوش خوٰان، خوش لحن، خوش نوا، خوش الحان، خوش گو، عالی آوازه،
خُوش آواز، دارای آواز و صدای خوشایند و دلنشین برای مِثال نگه داشت بر طاق بستان سَرای / یکی نامور بلبل خوش سرای (سعدی۱ - ۱۵۶) خُوش خوٰان، خُوش لَحن، خُوش نَوا، خُوش اَلحان، خُوش گو، عالی آوازه،
موضعی نزدیک سمرقند. (یادداشت به خط مؤلف). در این محل بود که غایرخان، حاکم اترار و کشندۀ تجار مغول را که سبب اصلی هجوم چنگیز گردید، پس از تسخیر اترار و دستگیر ساختن او سیم گداخته در چشم ریختند. رجوع به جهانگشای جوینی ج 1 شود
موضعی نزدیک سمرقند. (یادداشت به خط مؤلف). در این محل بود که غایرخان، حاکم اترار و کشندۀ تجار مغول را که سبب اصلی هجوم چنگیز گردید، پس از تسخیر اترار و دستگیر ساختن او سیم گداخته در چشم ریختند. رجوع به جهانگشای جوینی ج 1 شود
لوسه. (از فرهنگ اسدی نخجوانی). خوش تقریری. خوش بیانی. خوش زبانی. خوش گفتاری: ای دوست بصد گونه بگردی به زمانی گه خوش سخنی گیری و گه تلخ زبانی. فرخی. آن خوش خویی و خوش سخنی بد که دلم را در بند تو افکند و مرا کرد چنین زار. فرخی. و از خوش سخنی و تواضع هر که پیش وی نشستی دلش ندادی که برخاستی. (مجمل التواریخ والقصص). ز بس که نام لبت بر زبان من بگذشت برفت نام من اندر جهان به خوش سخنی. سعدی
لوسَه. (از فرهنگ اسدی نخجوانی). خوش تقریری. خوش بیانی. خوش زبانی. خوش گفتاری: ای دوست بصد گونه بگردی به زمانی گه خوش سخنی گیری و گه تلخ زبانی. فرخی. آن خوش خویی و خوش سخنی بد که دلم را در بند تو افکند و مرا کرد چنین زار. فرخی. و از خوش سخنی و تواضع هر که پیش وی نشستی دلش ندادی که برخاستی. (مجمل التواریخ والقصص). ز بس که نام لبت بر زبان من بگذشت برفت نام من اندر جهان به خوش سخنی. سعدی
آنکه موسیقی دوست دارد. آنکه آهنگ موسیقی را با اشتیاق می شنود: مشک جعد و مشک خط و مشکناف و مشکبوی خوش سماع و خوش سرود و خوش کنار و خوش زبان. منوچهری. ، آنکه کلام دیگری را خوش می شنود. آنکه طاقت شنیدن بحث و گفتار زیاد را دارد
آنکه موسیقی دوست دارد. آنکه آهنگ موسیقی را با اشتیاق می شنود: مشک جعد و مشک خط و مشکناف و مشکبوی خوش سماع و خوش سرود و خوش کنار و خوش زبان. منوچهری. ، آنکه کلام دیگری را خوش می شنود. آنکه طاقت شنیدن بحث و گفتار زیاد را دارد
خلوتخانه. (ناظم الاطباء) : در چارسوی کون و مکان وحشت است خیز خلوتسرای انس جز از لامکان مجوی. خاقانی. در سور سر رسیده و دیده بچشم سر خلوتسرای قدمت بی چون و بی چرا. خاقانی. دیده ام خلوتسرای دوست در مهمان سراش تن طفیل و شاهددل میهمان آورده ام. خاقانی. ای که خلوتسرای قدر تو را چرخ چون حلقه از برون در است. ظهیرالدین فاریابی. وآنگه او را بمحرمی بسپرد تا بخلوتسرای دختربرد. نظامی. حریفان خلوتسرای الست به یک جرعه تا نغمۀ صور مست. سعدی. بحاجب در خلوتسرای خاص بگو فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست. حافظ. خلوت سرای اوست چون گرمابۀ زنان پر قال و قیل و ولوله و پرصدا شده. امیدی. رجوع به خلوتخانه شود، نهانخانه. مبال. (یادداشت بخط مؤلف)
خلوتخانه. (ناظم الاطباء) : در چارسوی کون و مکان وحشت است خیز خلوتسرای انس جز از لامکان مجوی. خاقانی. در سور سر رسیده و دیده بچشم سر خلوتسرای قدمت بی چون و بی چرا. خاقانی. دیده ام خلوتسرای دوست در مهمان سراش تن طفیل و شاهددل میهمان آورده ام. خاقانی. ای که خلوتسرای قدر تو را چرخ چون حلقه از برون در است. ظهیرالدین فاریابی. وآنگه او را بمحرمی بسپرد تا بخلوتسرای دختربرد. نظامی. حریفان خلوتسرای الست به یک جرعه تا نغمۀ صور مست. سعدی. بحاجب در خلوتسرای خاص بگو فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست. حافظ. خلوت سرای اوست چون گرمابۀ زنان پر قال و قیل و ولوله و پرصدا شده. امیدی. رجوع به خلوتخانه شود، نهانخانه. مبال. (یادداشت بخط مؤلف)
خوش رفتار و رعنا. (ناظم الاطباء). کش خرام. (یادداشت مؤلف) : بره کرد عزم آن بت خوش خرام گره کرد بند سر آن خوش سیر. لوکری. بدو گفت جمشید کای خوش خرام نزیبد ز تو این سخنهای خام. اسدی. فرخی هندی غلامی از قهستانی بخواست سی غلام ترک دادش خوش لقا و خوش خرام. سوزنی. ماند کجاوه حاملۀ خوش خرام را اندر شکم دو بچه بمانده محصرش. خاقانی. ماه چنین کس ندیدخوش سخن و خوش خرام ماه مبارک طلوع سرو قیامت قیام. سعدی. قامت زیبا و قد خوش خرام سرو سهی و بیدو چنار رقاص. (ترجمه محاسن اصفهان). ای کبک خوش خرام که خوش میروی بایست غره مشو که گربۀ عابد نماز کرد. حافظ. تا بوکه یابم آگهی از سایۀ سرو سهی گلبانگ عشق از هر طرف بر خوش خرامی میزنم. حافظ. یاقوت جان فزایش از آب لطف زاده شمشاد خوش خرامش در ناز پروریده. حافظ. ، خلق. خوش خلق. (یادداشت مؤلف) : گفتمش کی بینمت ای خوش خرام گفت نصف اللیل لکن فی المنام. شیخ بهائی
خوش رفتار و رعنا. (ناظم الاطباء). کش خرام. (یادداشت مؤلف) : بره کرد عزم آن بت خوش خرام گره کرد بند سر آن خوش سیر. لوکری. بدو گفت جمشید کای خوش خرام نزیبد ز تو این سخنهای خام. اسدی. فرخی هندی غلامی از قهستانی بخواست سی غلام ترک دادش خوش لقا و خوش خرام. سوزنی. ماند کجاوه حاملۀ خوش خرام را اندر شکم دو بچه بمانده محصرش. خاقانی. ماه چنین کس ندیدخوش سخن و خوش خرام ماه مبارک طلوع سرو قیامت قیام. سعدی. قامت زیبا و قد خوش خرام سرو سهی و بیدو چنار رقاص. (ترجمه محاسن اصفهان). ای کبک خوش خرام که خوش میروی بایست غره مشو که گربۀ عابد نماز کرد. حافظ. تا بوکه یابم آگهی از سایۀ سرو سهی گلبانگ عشق از هر طرف بر خوش خرامی میزنم. حافظ. یاقوت جان فزایش از آب لطف زاده شمشاد خوش خرامش در ناز پروریده. حافظ. ، خَلِق. خوش خلق. (یادداشت مؤلف) : گفتمش کی بینمت ای خوش خرام گفت نصف اللیل لکن فی المنام. شیخ بهائی