جدول جو
جدول جو

معنی خوش سرای - جستجوی لغت در جدول جو

خوش سرای
(طِ خوا / خا)
خوش آواز. نیکوسراینده. خوش نغمه:
نگه داشت در طاق بستانسرای
یکی نامور بلبل خوش سرای.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوش خرام
تصویر خوش خرام
دارای ناز و وقار در راه رفتن، خوش رفتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش تراش
تصویر خوش تراش
ویژگی آنچه خوب تراش خورده است، کنایه از ویژگی آنکه اندام زیبا و متناسب دارد، خوش اندام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خون سردی
تصویر خون سردی
خون سرد بودن، کنایه از بردباری، متانت، کنایه از بی تفاوتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش سرا
تصویر خوش سرا
خوش آواز، دارای آواز و صدای خوشایند و دلنشین برای مثال نگه داشت بر طاق بستان سرای / یکی نامور بلبل خوش سرای (سعدی۱ - ۱۵۶)
خوش خوٰان، خوش لحن، خوش نوا، خوش الحان، خوش گو، عالی آوازه،
فرهنگ فارسی عمید
(خوَشْ / خُشْ رَ)
خوش طینتی. خوش فطرتی. خوب سیرتی. خوش باطنی
لغت نامه دهخدا
(گُ)
موضعی نزدیک سمرقند. (یادداشت به خط مؤلف). در این محل بود که غایرخان، حاکم اترار و کشندۀ تجار مغول را که سبب اصلی هجوم چنگیز گردید، پس از تسخیر اترار و دستگیر ساختن او سیم گداخته در چشم ریختند. رجوع به جهانگشای جوینی ج 1 شود
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ اَ)
آرایندۀ گوش، زینت دهنده گوش، گوش آراینده، به معنی گوش سرای باشد، کسی را گویند که هرچه بگویی بشنود و نیک فهم کند، (اوبهی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
خانه نامیمون. خانه نحس و شوم:
عاقل به چه امید در این شوم سرای
بر دولت او دل نهد از بهر خدای.
؟ (از مرصادالعباد)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ فِ)
خوشخواب. خوب فراش: خرخر، مرد خوش خوراک و خوش پوشاک و خوش فراش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
خوش رفتاری در اسب و چارپا. راهواری. غیرحرونی. غیرسرکشی با تندروی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ سُ خَ)
لوسه. (از فرهنگ اسدی نخجوانی). خوش تقریری. خوش بیانی. خوش زبانی. خوش گفتاری:
ای دوست بصد گونه بگردی به زمانی
گه خوش سخنی گیری و گه تلخ زبانی.
فرخی.
آن خوش خویی و خوش سخنی بد که دلم را
در بند تو افکند و مرا کرد چنین زار.
فرخی.
و از خوش سخنی و تواضع هر که پیش وی نشستی دلش ندادی که برخاستی. (مجمل التواریخ والقصص).
ز بس که نام لبت بر زبان من بگذشت
برفت نام من اندر جهان به خوش سخنی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ /خُشْ سِ رِ)
خوش فطرت. خوش طینت. خوش ذات
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ سِ رِ)
خوش طینتی. خوش فطرتی. خوش ذاتی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ سُ)
خوش نغمه. خوش آواز. خوش آهنگ:
مشک جعد و مشک خط و مشک ناف و مشکبوی
خوش سماع و خوش سرود و خوش کنار و خوش زبان.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ سَ)
آنکه موسیقی دوست دارد. آنکه آهنگ موسیقی را با اشتیاق می شنود:
مشک جعد و مشک خط و مشکناف و مشکبوی
خوش سماع و خوش سرود و خوش کنار و خوش زبان.
منوچهری.
، آنکه کلام دیگری را خوش می شنود. آنکه طاقت شنیدن بحث و گفتار زیاد را دارد
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ بُ رِ)
حالت خوش برش. حالت خوش قطع. حالت برشی نکو داشتن. نیک برشی. نیک اندازگی. (یادداشت مؤلف) ، نیک اندامی. خوش هیکلی. خوش اندازگی. خوش قد و قامتی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ تَ)
نیکوتراشیده، با هیئت و شکل زیبا چنانکه ساق پایی، خوش شکل. نیک صورت. زیبااندام. قشنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ سَ)
خوش رفتاری. خوش اخلاقی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
شمشاد. (ناظم الاطباء). بقش. (فیروزآبادی) : بقش، درختی است و آنرابه فارسی خوش سای گویند. (منتهی الارب). بقس. بوقس
لغت نامه دهخدا
(خَلْ وَ سَ)
خلوتخانه. (ناظم الاطباء) :
در چارسوی کون و مکان وحشت است خیز
خلوتسرای انس جز از لامکان مجوی.
خاقانی.
در سور سر رسیده و دیده بچشم سر
خلوتسرای قدمت بی چون و بی چرا.
خاقانی.
دیده ام خلوتسرای دوست در مهمان سراش
تن طفیل و شاهددل میهمان آورده ام.
خاقانی.
ای که خلوتسرای قدر تو را
چرخ چون حلقه از برون در است.
ظهیرالدین فاریابی.
وآنگه او را بمحرمی بسپرد
تا بخلوتسرای دختربرد.
نظامی.
حریفان خلوتسرای الست
به یک جرعه تا نغمۀ صور مست.
سعدی.
بحاجب در خلوتسرای خاص بگو
فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست.
حافظ.
خلوت سرای اوست چون گرمابۀ زنان
پر قال و قیل و ولوله و پرصدا شده.
امیدی.
رجوع به خلوتخانه شود، نهانخانه. مبال. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ خِ / خَ / خُ)
خوش رفتاری. نیک رفتاری. (یادداشت مؤلف). کش خرامی:
تو رایض من به خوش خرامی
من توسن تو به بدلگامی.
نظامی.
، خوش خلقی. خوش اخلاقی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ/ خُشْ خِ / خَ / خُ)
خوش رفتار و رعنا. (ناظم الاطباء). کش خرام. (یادداشت مؤلف) :
بره کرد عزم آن بت خوش خرام
گره کرد بند سر آن خوش سیر.
لوکری.
بدو گفت جمشید کای خوش خرام
نزیبد ز تو این سخنهای خام.
اسدی.
فرخی هندی غلامی از قهستانی بخواست
سی غلام ترک دادش خوش لقا و خوش خرام.
سوزنی.
ماند کجاوه حاملۀ خوش خرام را
اندر شکم دو بچه بمانده محصرش.
خاقانی.
ماه چنین کس ندیدخوش سخن و خوش خرام
ماه مبارک طلوع سرو قیامت قیام.
سعدی.
قامت زیبا و قد خوش خرام سرو سهی و بیدو چنار رقاص. (ترجمه محاسن اصفهان).
ای کبک خوش خرام که خوش میروی بایست
غره مشو که گربۀ عابد نماز کرد.
حافظ.
تا بوکه یابم آگهی از سایۀ سرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوش خرامی میزنم.
حافظ.
یاقوت جان فزایش از آب لطف زاده
شمشاد خوش خرامش در ناز پروریده.
حافظ.
، خلق. خوش خلق. (یادداشت مؤلف) :
گفتمش کی بینمت ای خوش خرام
گفت نصف اللیل لکن فی المنام.
شیخ بهائی
لغت نامه دهخدا
تصویری از قول سرای
تصویر قول سرای
سخنور، سرود گوی ترانه سرای
فرهنگ لغت هوشیار
نیکو تراشیده: بلور خوشتراش مجسمه خوش تراش، خوش شکل زیبا اندام خوش تراش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش سخنی
تصویر خوش سخنی
خوش کلامی نیکو سخنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خود آرای
تصویر خود آرای
آرایش دهنده خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو سرای
تصویر دو سرای
دو دنیا، دو عالم
فرهنگ لغت هوشیار
خودرایی، سر پیچی از اطاعت (قانون یا بزرگتران) تمرد، بی باکی گستاخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خود رای
تصویر خود رای
مستبد، لجباز خود رای بر مخیده
فرهنگ لغت هوشیار
شکیل، زیبا، چشم نواز، خوش تراش خورده، خوش تراشیده، خوش ساخت، خوش طرح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بردباری، متانت، خویشتن داری، بی اعتنایی، بی تشویشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خود رای
تصویر خود رای
Pontificator
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خود رای
تصویر خود رای
самоуверенный человек
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خود رای
تصویر خود رای
Pontifikator
دیکشنری فارسی به آلمانی